Wednesday, January 26, 2011

تکامل

وقتی‌ به دنیا میایم هیچ ایده‌ای از دورو برمون نداریم، تا یکی‌ ۲ سال اول که به آتا پاتا میفتیم دنیا برامون معنی‌ پیدا می‌کنه هرروز یک چیز جدید کشف می‌کنیم و کلی‌ با دیدن چیزای جدید حال می‌کنیم( بهتره بگم ذوق می‌کنیم) یهو سرو کله یکی‌ پیدا می‌شه که شروع میکنه به تعریف کردن اون چیزیی‌ که داری باهاش حل میکنی‌، این خوبه اون بده ، این اونه اون اینه. به صورت غریزی میدونی‌ که خورشید از یک طرف آسمان در میاد به یک طرف دیگه هم غروب می‌کنه،خورشید که در میاد از خواب پا میشی‌ وقتی‌ هم که نیست خوابت میاد. خوب یکی‌ پیدا می‌شه که واسه همه اینا شروع می‌کنه اسم گذاشتن، این شرقه اون غربه اون خورشیده، تکرار کن ... آنقدر اسم تو مخمون می‌کنه که همون چیزایی رو که به صورت غریزی یاد گرفته بودیم قاطی‌ می‌کنیم. بعد میریم به صورت منظم درس میخونیم، باز همون چیزایی رو که فهمش خیلی‌ راحت بود. به صورت خیلی‌ پیچیده تر و عذاب آور تر حفظ می‌کنیم.باید کتاب بخونیم که فکر آدم‌های دیگه بره تو کلّمون ،۱۰- ۱۵ سال انقدر حفظ می‌کنیم که دیگه با اون چیزایی که قبلان باهاش ذوق میکردیم دیگه ذوق نمی‌کنیم، به نزدیکی سن ۲۰ سال که میرسیم وقت اینه که یک کسی‌ رو پیدا کنیم که راه زندگی‌ رو نشون بده، چون یاد گرفتیم که همه چیزو باید حفظ کرد ، یک کتاب میگیری دستت، ۱ ماه بد میشی‌ فیلسوف. یا یک فیلم که محصول تخیل یک مشت آدم دیگست و میخوان از خیال بافیشون پول در بیارن رو میبینیم و میگیم بله دیگه زندگی‌ اینه. ۱۰-۱۵ ساله بعد هنوز همین برنامس، یک روز دیگه حفظ نمی‌کنیم ، دیگه نمی‌بینیم ، دیگه ذوق نمی‌کنیم . مثل یک ربات عمل می‌کنیم یک سری کارو هی‌ تکرار کنیم، با این دوست شم با اون بهم بزنم، الکل بخورم که مست شم که حال کنم، کار کنم که پول دربیارم که ... میدونی‌ چی‌ شد ؟ یک صفحه سفید رو خط خطی‌ کردیم انقدر که دیگه هیچ کاریش نمی‌شه کرد، خیلی‌ ساده اسمش رو میذاریم زندگی‌ اجتمایی‌ ، انقدر ساده آدم‌ها همدیگرو میسازن که خودشون هم نمی‌فهمن چه اتفاقی‌ افتاد ! خیلی‌ ساده روی هم دیگه تاثیر میذاریم و خیلی‌ ساده خودمون با دست خودمون حال همو میگیریم.

حال همو میگیریم ؟

نمیدونم چند هزار سال پیش که از شانپانزه ها جدا شدیم، پسه کلّمون رو خاروندیم و گفتیم که خوب اینا غیر از موز خوردن و خارندن کونشون کار دیگه‌ای بلد نیستن، ما فکر می‌کنیم! الان که بعضی‌ وقتا عمو زاده‌های پشمالومون رو تو فیلم‌ها میبینم، میبینم که هنوز کاری غیر از موز خوردن و خاروندن کونشون انجام نمیدن ، ولی‌ به نظر میاد از ما انسان‌ها خوشحال ترن

No comments:

Post a Comment